کتاب شب پره ها م.مودب پور

توضیحات

رمان “شب ‌پره‌ها”، نوشته م. مؤدب پور، رماني عاشقانه در دل پيوندهاي خانوادگي است. داستان درباره خانواده دو برادر است که همکار و شريک يکديگر در کارخانه‌اي هستند. پسران اين دو برادر، يعني شخصيت‌هاي اصلي داستان، شخصيتي شوخ و بازيگوش دارند که براي در رفتن از زير کار يا جلب کردن توجه دختران، اتفاقات سرگرم‌کننده‌اي را در فضاي داستان رقم مي‌زنند. در اين داستان، يکي از پسرها براي بازيگوشي و سرکار نرفتن خود را به بيماري مي‌زند و وانمود مي‌کند که سردرد دارد، و پدرش نگران وضعيت سلامتي او مي شود. او به اصرار پدرش مجبور مي شود آزمايش بدهد و ازآنجايي‌که جواب آزمايشش با بيماري که تومور مغزي دارد، جابجا مي‌شود، ماجراهاي متعددي براي او پيش مي آيد…

بخشي از کتاب:
“پارسال همين وقتا بود! نه! نه! يه خرده زودتر بود! نه! نه! نه! يه خرده يعني ديرتر بود! داشتم تو خيابون واسه خودم قدم مي زدم؛ هي سرم رو اين ور مي چرخوندم و هي اون ور مي چرخوندم و دختر خانما رو نگاه مي کردم و تو فکر اين بودم که ديگه بايد يه سر و ساموني به زندگيم بدم که يکدفعه اين دو تا پام شد دو تا چوب خشک و با سر اومدم زمين! اين دماغم تا مغز سرم تير کشيد! از حال و نا رفتم! غش کردم افتادم اون وسط! حالا مردم چه جوري جمع شدن و چه جوري به خونواده م خبر دادن و چه جوري منو رسوندن خونه، بماند! دکتر و عکسبرداري و سونوگرافي و آزمايش و هزارتا کوفت کاري ديگه! اما هيچي نبود! يعني چيزي دستگير دکترا نشد! فقط گفتن احتمالا حواسش رفته پي نگاه کردن و چشم چروني و خورده زمين! هر چي من قسم خوردم که بابا من اصلا اهل اين حرفا نيستم، کسي باور نکرد! يعني ناآگاهي خودشون رو پشت اين قضيه پنهان کردن! گذشت! خانمايي که شما باشين، هفت هشت روز بعد، گيرگيراي غروب بود. نمي دونم از کجا داشتم برمي گشتم خونه، يا داشتم از خونه مي رفتم کجا که دم در خونه مون، تو چهارچوب در دوباره پاهام شد دو تا چوب خشک! انگار نه انگار اين پاها مال منه! چشمتون روز بد نبينه، با صورت اومدم رو زمين!”

ما در کتاب هشت اميدواريم با ارائه کتاب‌هايي همچون “شب ‌پره‌ها”، به شما عزيزان اين امکان را بدهيم که با خواندن رماني عاشقانه و مفرح، لحظات خوشي را سپري کنيد.